کورالین

من یک نبودن بودم...

کورالین

من یک نبودن بودم...

But I’m a creep
I’m a weirdo
What the hell am I doing here
I don’t belong here

بایگانی
آخرین مطالب

از این احساس متنفرم. از دیده نشدن متنفرم. از زیادی دیده شدن متنفرم.

از این که بهم گوش زد کنن متنفرم. از این که حق انتخاب نباشه متنفرم.

از اهمیت ندادن متنفرم. از آزادی نداشتن متنفرم. از بی مصرف بودن متنفرم. از زود گریه کردن متنفرم. از قیافم متنفرم. از ضعیف بودن متنفرم. از دوست نداشته شدن متنفرم. از فرار کردن متنفرم.

انقدر از همه چیز متنفرم که می تونم صد صفحه یه بند بنویسم: متنفرم...متنفرم...

ولی این حجم از تنفر چه فایده ای داره؟ این احساس هیچوقت من رو بالا نکشیده. هیچوقت کاری نکرده به جای سکوت، داد بزنم. به جای ضعف، قدرت نشون بدم.

فقط همیشه  دستمو کشیده دنبال خودش و بیشتر غرقم کرده و من بیشتر متنفر شدم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۲:۰۱
کورالین ...
پاک نمی شوند. برای چهل و هفتمین بار متوالی می سابم و پاک نمی شوند. رد دست هایت از رویِ وسایل این خانه، از رویِ تنم و از رویِ موهایم پاک نمی شوند. پژواک صدای عجیب و آهنگینت از تویِ سمفونی خاطره هایمان حذف نمی شوند...
چهل و هفتمین قطره اشک به سبکی یک غبار در هوا چرخی می زند و داخل سینک، رویِ قطرات خونِ سیاه سرفه هایم می چکد؛ حتی خون ها هم خیال پاک شدن از روی سینک را ندارند.
تمام این ماجرا موج عظیمی از ناعدالتی بود. هر بار که به سمتم می آمد و بر ساحل افکارم می کوبید، در آن غوطه ور می شدم و با خود فکر می کردم که حتی این احساس خفگی هم از درون گلویم پاک نمی شود.
هی می سابم و می سابم و بوی عطر آشنایت از رویِ هیچ کدام یک از کوچه های این حوالی پاک نمی شوند...اصلا دیگر تمام رهگذران بوی تو را گرفته اند!
سرم را از پنجره بیرون می آورم. باد سردی از میان شاخه ها می گذرد و مثل سیلی به صورتم ضربه می زند. برای چهل و هفتمین بار فریادی از اعماق وجودم می کشم تا شاید جایی، کسی برایت خبر ببرد که من اینجا چگونه بی تو چنگ بر آسمان می زنم بی محابا...
چهل و هفتمین سیگار را گوشه لب هایم می گذارم و دودش را در ریه هایم فرو می برم و سعی میکنم با بازدم بعدی خیالت را از ذهنم پاک کنم. عاقبت تمامی پاکت های سیگار دنیا را هم دود می کنم تا شاید بفهمم چرا از وقتی نیستی هیچ چیز، هیچ وقت پاک نشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۰
کورالین ...
میگه اگه واسه جای خالیش به خیلیا سر زدی ولی هیچکدوم جاشو پر نکردن، یعنی زندگیت گشاد شده. اون آدم به قدری بزرگ بوده واست که تا به خودت اومدی دیدی زندگیتو تنش کردی و کم کم بیش تر از اندازه جا گرفته. واسه همین بعدش هر کی که بیاد دیگه اندازه اون بزرگ نیست. تو زندگیت جا نمیشه، زندگیت واسش گشاد میشه، تو تنش آویزون میمونه و چند روز بعد پرتش میکنه اون ور!
میگه من که حواسم نبودُ زندگیم داره زار میزنه تو تن همه ولی تو حواست باشه آدمایی رو انتخاب کنی که اندازه زندگیتن و بعد رفتنشون در نهایت تو نمیمونی با یه زندگی وا رفته.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۲
کورالین ...

دارم فکر میکنم به خودم...

فکر میکنم به شبایی که بارون میباره تو اتاق!

به جنی که هیچوقت زیر تخت نبود.

به لرزش دستم رویِ کیبورد...

به کسی که یه روز مخاطب بود.

دارم فکر میکنم به چایی داغ اول صبح!

فکر میکنم از صبح تو چند تا قبرستون دنبالم گشتن؟

تو چند تا غسالخونه پی جنازم بودن؟


دارم فکر میکنم به تو...

به تویی که مخاطبی!

فکر میکنم به بسته ها خالیِ کدئین رویِ میزت.

به داستانکایی که نوشتی و هیچکس نخوند!

فکر میکنم به جملات قصاری که با مداد سفید رویِ کاغذ نوشتی...

به کادویی که زیر تخت قایمش کردی...

اصلا فکر کردی تا حالا دنبال تو، تو چند تا قبرستون گشتن؟

وقتی نبودی یادشون بود نیستی یا تورَم مثل بچه همسایه فراموش کردن؟


دارم فکر میکنم به اون...

فکر میکنم به شبایی که تا صبح ساز میزنه...

به درِ قفل اتاقش که پشتش یه آدم پر از جنونه!

به انقلابُ ولیعصرش...به تجریشُ ونکش.

فکر میکنم به اون اختناقِ تهِ گلوش...

نکنه اونم میترسه از جنی که زیر تخت نبود؟

دنبال اون تو چند تا قبرستون گشتن؟!

ما رو کجایِ این غبار گم کردن...؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۹:۲۵
کورالین ...